جدول جو
جدول جو

معنی واقف کردن - جستجوی لغت در جدول جو

واقف کردن
(فَگَ تَ)
آگاه کردن. مطلع کردن. واقف گردانیدن. باخبر کردن. خبردار کردن:
گفت واﷲ آمدم من بارها
تا ترا واقف کنم زین کارها.
مولوی.
رجوع به واقف شود
لغت نامه دهخدا
واقف کردن
آگاهاندن مطلع کردن آگاه کردن مستحضرساختن: (گفت والله آمدم من بارها تاتراواقف کنم زین کارها) (مثنوی)
تصویری از واقف کردن
تصویر واقف کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واگو کردن
تصویر واگو کردن
سخن شنیده را بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
(فُ زَ دَ)
منحصر کردن چیزی را به کسی یا چیزی. مخصوص کردن:
نرسد جز تو به کس گوهری از خاطر من
کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال.
وحشی (دیوان چ امیرکبیر 238).
، (اصطلاح فقه) زمین، ملک یا مستغلّی را در راه خدا حبس کردن، توقف کردن بر حرفی از کلمه ای. (المعجم چ دانشگاه ص 33)
لغت نامه دهخدا
تصویری از واقف آمدن
تصویر واقف آمدن
آگاه گشتن واقف شدن: (صدهزاران جان فروشدهرنفس کس نیامد واقف اسرارتو) (عطار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واکن کردن
تصویر واکن کردن
واکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واهی کردن
تصویر واهی کردن
سست کردن سست کردن: (... چهارصد سال بگذشت و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آنرا واهی نتوانست کرد)
فرهنگ لغت هوشیار
آسیب رساندن، کاستن، آکاندن آکدار کردن ازتمامیت انداختن، کم کردن کاستن: درشتی نگیرد خردمند پیش نه نرمی که ناقص کن دقدر خویش. (سعدی لغ)، عضوکسی (ماننددست پاچشم وغیره) را بوسیله کتک زدن تباه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیرا گشتن از آیین های هنج گرد چیزی گشتن دور زدن، گرد چیزی گشتن دور زدن
فرهنگ لغت هوشیار
باز مانیدن، درنگ کردن درنگیدن، پانیدن پادن درنگ کردن باز ایستادن، ثابت ماندن (در امری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقط کردن
تصویر ساقط کردن
افکنده دور افکندن چیزی، کسی که کسی را ازشغل خود برکنار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واضح کردن
تصویر واضح کردن
روشن کردن آشکار کردن هویدا کرد، ثابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
ورستادن نهادک کردن منحصرکردن چیزی را بکسی یا چیزی محصوص کردن: (نرسد جز تو بکس گوهری از خاطر من کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال) (وحشی)، زمین ملک یا مستغلی را در راه خدا حبس کردن: (... و بعضی برعامه سادات مقیم و مسافر و کافه متصوفه وارد و صادر وقف کرد)، توقف کردن بر حرفی از کلمه ای: (و اما علت آنکه در ارکان عروضی ابتدا بسبب خفیف کردند آنستکه اقل حروفی که مردم بدان ناطق توان شد در و حرفست نحستین آن متحرک تا بدان ابتدا کلام کند و دومین را ساکن تا بر آن وقف کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
لمنحٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
Devote
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
consacrer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
dedicare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
dedicar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
dedicar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
poświęcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
посвятить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
присвячувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
wijden
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
widmen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
وقف کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
समर्पित करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
อุทิศ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
mendedikasikan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
להקדיש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
捧げる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
奉献
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
바치다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
উৎসর্গ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از وقف کردن
تصویر وقف کردن
kujitolea
دیکشنری فارسی به سواحیلی